جدول جو
جدول جو

معنی سینه شوی - جستجوی لغت در جدول جو

سینه شوی(زَ)
آنکه سینۀ خود را میشوید. (ناظم الاطباء) ، پاک کننده سینه. تهی سازندۀ سینه و در بیت زیر مجازاً برون کننده از دل. دل از مهر کسی پاک کننده:
به قلب اندرون روسی کینه جوی
زمهر سکندر شده سینه شوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سینه سوز
تصویر سینه سوز
غم و اندوه سخت که دل را آزرده سازد، سوزانندۀ سینه
فرهنگ فارسی عمید
کنایه از بی شرم و شرمنده و بی آبرو، (آنندراج) :
دیدم سیاه روی عروسان سبزموی
کز غم دلم بدیدن ایشان بیارمید،
بشار مرغزی،
در خدمت تو تر نتوان آمدن از آنک
گردد سیاه روی چو گردد تر آینه،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 394)،
رجوع به سیاه رو شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ سَ)
که گنه را از بین ببرد و بشوید:
بود گناه من آنک با تو یگانه شدم
نیست به از آب چشم هیچ گنه شوی تر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
سیه رو. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
انتقام خواهنده. انتقام طلب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتقام جو. انتقام کشنده:
جز به مادندر نمانداین جهان کینه جوی
با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا.
رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چنان همچو کیخسرو کینه جوی
تو را بیش بود از کیان آبروی.
دقیقی.
منم پور آن نیکبخت آبتین
که ضحاک بگرفت ز ایران زمین
بکشتش به زاری و من کینه جوی
نهادم سوی تخت ضحاک روی.
فردوسی.
من اینک به مرو آمدم کینه جوی
نمانم به هیتالیان رنگ و بوی.
فردوسی.
به درگاه کاوس بنهاد روی
دو دیده پر از خون و دل کینه جوی.
فردوسی.
چو پیدا شود دشمنی کینه جوی
نهان هر زمان پرسی از کار اوی.
اسدی.
گر از هیچ سو دشمنی کینه جوی
تو را هست جایی به من بازگوی.
اسدی.
چو پیدا نیاری بدش کینه جوی
نهانی بدار و بپرداز از اوی.
اسدی.
فرعون روزگار ز من کینه جوی گشت
چون من به علم در کف موسی عصا شدم.
ناصرخسرو.
به قلب اندرون روسی کینه جوی
ز مهر سکندر شده سینه شوی.
نظامی.
روزی از آنجا که فلک راست، خوی
گشت ز بی مهریشان کینه جوی.
جامی.
، جنگجوی. رزمخواه:
چو برداشت پرده ز پیش آفتاب
برآمد سر کینه جویان ز خواب.
فردوسی.
به کشتی گرفتن نهادند روی
دو گرد سرافراز و دو کینه جوی.
فردوسی.
ندید از بزرگان کسی کینه جوی
که با او به روی اندر آرند روی.
فردوسی.
مگر شاه با لشکر کینه جوی
نهد سوی ایران بدین جنگ روی.
فردوسی.
چو گرد آورد مردم کینه جوی
بتابد ز پیمان و سوگنداوی.
فردوسی.
به دست خویش قضا را به سوی خویش کشد
هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین.
فرخی.
بدین سان نظاره دو شاه از دو روی
میان در دو لشکر به هم کینه جوی.
اسدی.
و رجوع به کین جو شود
لغت نامه دهخدا
(تَمْ پَرْ وَ)
آنکه کهنۀ آلودۀ اطفال شیرخوار شوید. آنکه مشمع و جامۀ پیچیدۀ به اطفال شیرخوار را شوید. خادمه ای که مأمور شستن کهنه های طفل شیرخوار است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ)
عمل سینه زن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کنایه از قوی و توانا. (آنندراج). قوی. زورآور. گردنکش پرزور. مغرور بقوت خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
قوت و طاقت
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آزردگی. رنج. جفا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پوشندۀسینه. آنچه سینه را پوشاند. رجوع به سینه بند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سینه زنی
تصویر سینه زنی
عمل سینه زن
فرهنگ لغت هوشیار
جان گداز، بسیاردردناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعزیت، سوگواری، عزاداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
با سینه خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جلیقه، پستان بند، جلیقه
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه پهلو، زکام
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان بند، سینه بند
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه خیز رفتن، خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی